• ٨ ارديبهشت ١٣٩٧-
  • دسته بندی : اخبار
  • شماره خبر : ١٠٠٢١
جلال و سیمین شهر را به میهمانی می­خوانند

جلال و سیمین شهر را به میهمانی می­خوانند

-    اینکه در شهری خانه‌های افرادِ شاخصِ شهر به نشانه‌های آشنا در شهر تبدیل می‌شوند، یعنی شهر صاحبِ خبر شده است؛ چنانکه حافظ فرمود: ای دل بکوش که صاحبٌ خبر شوی.

-    حضور این خانه‌ها خبر از تجربه‌ی زندگیِ شهری می‌دهد، وقتی شهری کرور کرور خانه‌ی با ارزش و اهمیت، چه به خاطر معماری اش چه بواسطه زندگیِ کسان آن شهر دارد، یعنی این شهر زندگی را تجربه کرده است و تبدیل شدنِ این خانه‌ها به شهر، امکان هویت داشتن و امکان زیستن با حالِ خوب را می‌دهد.

-    خانه جای زندگی کردن است. خانه عرصه­ی ‌خصوصیِ زندگی کردن است. خانه، ظرفِ زندگیِ خانواده است. حالا چه نیما، چه سایه، چه عبدالله مستوفی و چه سیمین و جلال. صاحبان هر خانه شهروندان شهر اند که خاطراتشان در عرصه­ی زندگیِ خصوصی در خانه شکل می‌گیرد، وقتی خانه‌های اینان به مکان عمومی شهری بدل می‌شود، برای شهر این امکان را فراهم می‌کند تا با این کسان احساس هم خانواده‌گی کند و این همان است که شهروندی اش می‌خوانیم.

-    جلال آل احمد و سیمین خانم دانشور در تاریخِ فرهنگیِ معاصرِ ایران هستند با همه­ی نقدها و حرف‌ها، تا مدیر مدرسه، تا دُرّ ِیتیمِ خلیج فارس، تا نقد‌های گوناگونِ جلال، تا سووَشون، تا جزیره­ی سرگردانی و تا غروبِ جلال بارها و بارها تجدید چاپ می‌شود و خوانده می‌شود، یعنی آن ها در لابلای تمامیِ خانه‌های این سرزمین زندگی می‌کنند، و نقطه­ی ‌عظیمت خوبی ست که خانه‌ی این‌ها به موزه تبدیل می‌شود، چرا که موزه خبر از اثری می‌دهد و موثری و زمینه‌ای

-    اما موزه کجاست؟ ‌موزه جایی نیست که آثاری را فریز می‌کند‌. خانه موزه­ی جلال و سیمین جایی نباید باشد که فقط به ما بگوید جلال و سیمین بودند. موزه شدنِ خانه‌ی جلال و سیمین یعنی پنجره‌ای به شهر، پنجره‌ای برای دیدن همه‌ی آن‌هایی که با داستان، با قصه و با فرهنگ ایرانی سر و کار دارند. خانه موزه­ی جلال و سیمین یعنی هر که دلش بخواهد درباره­ی جهان داستانِ ایرانی و بخصوص جهان داستانیِ شهر تهران حرفی بگوید، مأمِن و خانه‌ای دارد.

-    جلال و سیمین سرمایه‌های یک شهراند. وقتی خانه‌ی آن‌ها به موزه تبدیل می‌شود، یعنی شهر و سرمایه‌های فرهنگی اش به ارزش افزوده­ی زندگیِ شهری تبدیل شده‌اند؛ چرا که امکان باز و باز زیستن را دارند و از حالا خاطراتِ جمعیِ شهری که با این خانه موزه شکل می‌گیرد، بر داشته‌های شهر می‌افزاید و این می‌تواند موجبِ حالِ خوبِ شهر باشد. پس مبارکِ همه‌ی شهروندانِ تهرانی باد

-    و در آخر شعری که مرحوم حسین منزوی غزلسرای نامی و شاگرد سیمین دانشور برای او سرود را می‌خوانم:

بشارت* نام شعر است

 

 

 

سَرٌسلامتی به سیمینٌ خانمِ دانشور

 

بانویِ سیاهٌ پوش!

                        بانو جان!

سَر بَرکن از این شبِ سیاووشان

آن­جایٌ آنکٌ: زِمُرّدی جوشان

ـ جنگلٌ ـ شده گاهواره­ی خورشید

در خانه­ات آن درختٌ بالیده است

و سایٌه فکنده بر خیابان­ها

و سایه­ی او بزرگ خواهد شد

چندان که تمامِ شهٌر جنگل گردد

در تاریخی که خون به دل دارد

از مردانی کَمٌ از مُخَنّث­ها

اکنون جنگل چه نقطه­ی عطفی است

و پیشٌ تر از به خاکٌ بخشیدن­شان

رو با مشرق ، نماز خواهی کرد

®            ®             ®

دیری­ست که طبلِ هوشیاری را

در شرقِ بزرگٌ نوبتی می­کوبد

مردانِ سپیده­دم، خیابان­ها را

از خوابِ قدیمَ بر می­انگیزند

و باد که آمده است از جنگل

تَهٌ مانده­یِ خوابِ شهر را می­روبد.

 

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: