• يکشنبه ١٥ بهمن ١٤٠٢-١١:٣٨
  • دسته بندی : اخبار
  • شماره خبر : ٢٨٤٠٩
مظفر در روایت مراسم تشییع مرحوم امیرآبادی

جمعه سرد تشییع

عضو شورای اسلامی شهر تهران، روز غمبار تشییع پیکر مرحوم محمد امیرآبادی، از مدیران شایسته شهرداری تهران را در صحن شورا روایت کرد.

صبح جمعه بهت زده و پریشان در خودروی شخصی خویش راهی بهشت زهرا س می شوم. آسمانی پر از برف. جاده ای لغزنده خاطری پریشان و آشفته... 
 
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است‌ 
هوا بس ناجوانمرادنه سرد است ...
 
این دانه های سفید برف نیست که به سمت شیشه خودرو می بارد، این هجوم خاطره های توست که در این هوای دلگیر بی رحمانه بسمت من می تازد
خاطره دیدن تو در بین الحرمین حسین ع در ایام عرفه امسال. 
بهطور ناخودآگاه و اتفاقی دوستان باصفای شهرداری در آن قطعه از بهشت دورهم جمع شدیم در بین الحرمین و محفلی صمیمی شکل گرفت. بچه ها هریک سخنی می گفتند اما نگاه خیره تو به گنبد حرم، سخت درخاطرم نشسته است. بامن بدون تشریفات و تکلف، با طمانینه زیبای همیشگی ، آرام و دلنشین سخن می گفتی اما در همان لحظات حرف زدن، چشمان خود را از گنبد مطهر جدا نمی کردی! 
از خاطرات همکاری چند ساله باتو در معاونت حمل و نقل و ترافیک و تلاش خستگی ناپذیرت بگویم یا از همکاری پیوستیمان در همین یک سال گذشته!؟ 
همین چند روز پیش بود که تو به کمیته بودجه آمدی و باشوق خاصی از ارتقای سامانه کنترل پروژه و ایجاد امکان جدید گزارش گیری براساس ماموریت صحبت می کردی ... آری شوق خدمت همواره در ده سالی که می شناختمت در چهره تو موج می زد... 
و امروز در این جمعه دلگیر ، هر دانه برفی که می بارد پیامی از تو دارد. دانه حسرتی است که بابت از دست دادنت در دل دوستانت کاشته می شود... و آه سرد را از سینه سنگین برون می کند.... 
 
نفس‌، کز گرمگاه سینه می‌آید برون‌ ، ابری شود تاریک‌
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت‌
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
 
جاده ی یخ زده خاطرات روبه انتهاست و سردرب بهشت زهرا س مشاهده می شود.
 
دوستان محمد در گوشه ای در کنار ساختمان عروجیان غم زده درکنار هم مجتمع شده اند. شبیه همان اجتماع در بین الحرمین... چشمان همه خیس است. گویی دهان ها قفل شده و این بار سکوت در محفل دوستان جولان می دهد... 
 
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت‌
سرها در گریبان است‌
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ ‌گفتن و دیدار یاران را
و گر دست محبّت سوی کس یازی‌
به اکراه آورد دست از بغل بیرون‌
که سرما سخت سوزان است‌
 
انتظار برای تشییع، بیش از عرف متداول به درازا می کشد. علی ، آهسته می گوید در همان سفر کربلا، محمد دائما از چگونگی و شرایط داوطلب شدن برای اهدای عضو از من می پرسید و من لینک عضویت را برای او پیامک کردم و گویی خانواده اش که اکنون متوجه این امر شده اند،  صبورانه و سخاوتمندانه ، تکه هایی از وجودش را در آخرین لحظات اهدا نمودن تا خواسته او محقق شود.
تابوت تو را از سالن تطهیر بیرون می آورند، سکوت شکسته می شود، بغض ها شکفته می شود، فریادها بلند می شود...
 
لا اله الا الله محمدا رسول الله علی ولی الله
 
آنگاه که می خواهند بر پیکر تو نماز بخوانند ، یکی از دوستان، دوان دوان خود را به پیکر می رساند و برتابوت تو پرچم گنبد مطهر سیدالشهداء را پهن می کند. فریاد حسین حسین بلند می شود و نگاه خیره تو به گنبد مطهر ارباب ، مجدد برایم تجسم می شود...
قبل از حرکت آمبولانس خود را به قطعه 216 بهشت زهرا س می رسانم. اینجا چه خبر است؟ این همه جمعیت دراین روز سرد و تعطیل و دراین بارش برف برای بدرقه تو آمده اند!؟ تو اکنون مصداق تعز من تشائی... 
 
دوستان بر قبری که در حال آماده سازی است حلقه زده اند. همسر او درکنار قبر منتظر است. او می گوید به محمد الهام شده بود که بزودی رفتنی است. همین مدتی پیش بود که از من خواست به بهشت زهرا س مراجعه کنم و برای او قبری تهیه کنم. به او گفتم محمد تو در شهرداری مدیرکلی با یک تلفن خودت می توانی قبر مناسبی تهیه کنی... اما گفت دوست دارم که این کار توسط تو برای من انجام شود... و این قبر را بتازگی تهیه کرده ایم و نمی دانستم اینقدر زود میزبان محمد است... 
در میان این سخنان ، ناگهان فردی همه را غافلگیر کرد و با کت و شلوار سرمه ای به داخل قبر پرید و بطور کامل در قبر دراز کشید. هادی که از دوستان هیأتی محمد است، علی رغم نهی پی در پی دیگران، به هیچ کسی توجه نکرد و صورت خود را به پهلو بر خاک گذاشت و با صدای آرام اما شتابان، زیارت عاشورا را برگوش خاک و در خانه ابدی محمد زمزمه کرد و درست هنگامی که به سجده عاشورا رسید و سر از سجده بلند کرد ، پیکر روانه قبر شد. بر سر و صورت محمد، تربت سیدالشهداء پاشیدند. محمد وصیت کرده بود چفیه پیاده روی اربعینش را در قبر بگذارند.شهرت محمد در نزد همسفران همیشگی اش در سفر کربلا به این بود که هرگاه صرفا نام حسین را می شنید چنان منقلب می شد و اشک می ریخت که گویی برای او مقتل می خوانی... نیاز به روضه خوان نداشت و اکنون با ذکر حسین حسین، سنگ لحد را بر روی او می چینند و گویی در آخرین ارتباط جسم او با این عالم خاکی ، چشمان محمد هنوز خیره به گنبد مطهر ارباب است.  با خود آهسته می گفتم حسین جان ؛ زائر همیشگی ات اکنون چشم انتظار قدوم مبارک توست. محمد را دریاب. اینک موعد مهمان نوازی توست.  محمد را تنها مگذار... 
 
سلامش را تو پاسخگوی در بگشای 
هوا بس ناجوانمردانه سرد است 
 
خدا حافظ رفیق 
خداحافظ محمد امیرآبادی
سلام ما را هم به ارباب برسان
 
کد خبر:6-213

 

 

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: