• سه شنبه ٥ آذر ١٣٩٨-١٤:٣٩
  • دسته بندی : اخبار
  • شماره خبر : ١٦٣٢٥
مهندس الویری:

وجود شكاف طبقاتی در جامعه موجب شد به مسائل سیاسی گرایش پیدا كنم

به گزارش معاونت ارتباطات و امور بین الملل شورای اسلامی شهر تهران رئیس شورای عالی استان ها با بیان اینکه وجود شکاف طبقاتی یکی از انگیزه های من برای مبارزه با رژیم شاه بود گفت: متاسفانه نه تنها مشکل شکاف طبقاتی را حل نکردیم، بلکه متأسفانه افرادی به دلیل ناتعادلی های موجود در جامعه ثروت های بادآورده ای را به دست آوردند.

آن موقع ها چقدر از سیاست سردرمی آوردید و پیگیرش بودید؟

سال 1332 که جریان سرنگونی دولت مصدق پیش آمد، من تازه وارد دبستان شده بودم و چون خانواده ما، خانوادهای سیاسی نبود طبیعتاً آن دوران را به دور از مسائل سیاسی سپری کردم. تا سال اول و دوم دبیرستان هم که در دماوند بودم تقریباً فضا برای من به همین شکل بود، اما زمانی که به تهران آمدم چند عامل موجب شد که به مسائل سیاسی گرایش پیدا کنم: اول، وجود شکاف طبقاتی در جامعه بود. من به دنبال صدای معترضی می گشتم بتواند با آن شکاف طبقاتی مقابله کند. همان شکافی که در خانواده خودمان هم احساسش می­کردم؛ اینکه خانواده ما در اوج فقر بود اما در مقابل برخی بستگان و مثلاً عمویم از تمکن بالایی برخوردار بودند. این دقیقاً همان چیزی بود که در جامعه هم احساس می­کردم.

خیلی از کسانی که شبیه شما فعال انقلابی شدند یکی از دغدغه هایشان مبارزه با شکاف طبقاتی در رژیم پهلوی بود. فکر می کنید آن شکاف رفع شد؟

نه؛ رفع نشد. بنابراین من یکی از آرزو به دل­ها هستم که احساس می کنم نه تنها مشکل شکاف طبقاتی را حل نکردیم، بلکه متأسفانه افرادی به دلیل ناتعادلی های موجود در جامعه ثروت های بادآورده ای را به دست آوردند. موضوع دیگری که من را به مسائل سیاسی کشاند، فعالیت گسترده گروه های کمونیستی و مارکسیستی در دماوند بود. همان زمان من گرایش مذهبی جدی پیدا کردم و این مسئله متأثر از دبیر فقه یا همان تعلیمات دینی ما در دبیرستان بود. ایشان آقای هنجنی نام داشت که وقتی بعد از انقلاب بنده نماینده مجلس شدم، ایشان هم از شهرستانی دیگر به گمانم از کاشان نماینده شده بود.

این عوامل دست به دست هم داد تا من اولاً گرایش راسخ مذهبی پیدا کنم به طوری که از همان سال های اول بلوغ نمازخوان شدم و مقید به مسائل مذهبی و دوماً گرایش سیاسی ضد رژیم شاه در من ایجاد شود. احساس می کردم شکاف طبقاتی موجود برآمده از رژیم پادشاهی و شاهنشاهی است که در کشور حاکم است. در همان مقطع که به تهران آمده بودم سال قبل از آن ماجرای 15 خرداد 42 شکل گرفته بود. فروردین 42 که حمله به مدرسه فیضیه اتفاق افتاد من هم به اتفاق پدرم به قم رفته بودیم. قم آمال و آرزوی من به عنوان یک سفر برون شهری بود.

مگر تا آن موقع سفر نرفته بودید؟

اصلاً من تا دوران دبیرستان پایم را از استان تهران بیرون نگذاشته بودم. دورترین جایی که رفتم، قم بود. اولین سفر برون استانی من حدوداً سال اول دانشگاه یعنی 1346 اتفاق افتاد که با آقای حسین شریعتمداری که در یک شرکت کار می کرد به بابلسر رفتم. وی یک مأموریت کاری داشت که من هم با وی رفتم.

قهرمان ذهنی هم داشتید؟

آن موقع تنها چهرهای که برای من خیلی به عنوان نماد مطرح بود مرحوم امام خمینی بود برای اینکه هیچ فرد دیگری را در آن مقیاس برایم مطرح نبود. البته در خارج از کشور چهره هایی مانند سید قطب، محمد قطب یا جمیله بوپاشا در الجزایر یا جریاناتی که در شهر کشمیر پاکستان بود مطرح بودند ولی در داخل کشور تنها چهره مبارز و خیلی روشن، مرحوم امام خمینی بود. در همان دوره دبیرستان توانستم عکسی از ایشان پیدا کنم به دیوار اتاقم بزنم، درست جایی که محل درس خواندنم بود. البته موقعی که وارد دانشگاه شدم چهره های دیگری به تدریج در سایه روشن ها مشخص شد. مثلاً یکی از چهره هایی که از نظر حضور در صحنه های سیاسی و همچنین عمیق تر شدن مطالعات اسلامی کمک بسیاری به من کرد، مرحوم مهندس بازرگان بود. ایشان آن زمان در زندان بود و ما از طریق کتاب هایش با اندیشه هایش آشنا می شدیم.

کتاب های بازرگان را شرکت «انتشار» منتشر می کرد آن موقع کتاب های او از جمله «راه طی شده» یا «ذره بی انتها» یا «مطهرات در اسلام» بسیار خریدار داشت. بعد از آن، مرحوم دکتر شریعتی با تأخیر زمانی دو، سه سال ظهور کرد. تقریباً همان زمان بود که من وارد فعالیت های گروهی و تشکیلاتی شدم زیرا احساس می کردم برای مبارزه با رژیم شاه احتیاج به کار جمعی وجود دارد. این کار جمعی به صورت علنی امکان پذیر نبود و موجب دستگیری می شد، بنابراین باید مخفیانه عمل می کردیم.

و اولین گروهی که به آن پیوستید؟

در سال 1348 برای اولین بار وارد گروه و تشکیلات شدم اما چون عمرش کوتاه بود حتی فرصت نام­گذاری هم پیدا نکردیم.

چه کسانی در آن جمع بودند؟

چهره هایی مثل عزت شاهی، علی خلیل نیا، بهروز ذوفن و آقای حسین کاتوزیان که اوایل انقلاب اعدام شد. همچنین در جریانات قبل و بعد از انقلاب آقای ذوفن و چند نفر دیگر به زندان افتادند، بعضی ها اعدام شدند و بعضی ها هم الان جزو چهره های مدافع نظام جمهوری اسلامی هستند. ما همگی این تشکیلات را راه انداختیم برای اینکه بتوانیم با رژیم شاه مبارزه کنیم اما تقریباً یک سال از عمر تشکیل این گروه نگذشته بود که یکی از اعضا در صحبت هایش توهینی به مرحوم امام خمینی کرد. همین موجب شد تا عضو دیگری بشدت برآشفته شود و با تندی و عصبانیت گفت در گروهی که به امام خمینی توهین شود من نمی مانم. بگومگوها بالا گرفت و چون افراد گروه، اطلاعاتی از همدیگر داشتند ترجیح دادند دیگر با همدیگر ادامه فعالیت ندهند. مبادا به وسیله افرادی که از گروه خارج می­شوند لو بروند، بنابراین آن گروه کارش را خاتمه داد. جالب است بدانید آن کسی که به شدت در مقابل توهین به امام خمینی برآشفت همان کسی بود که بعد از انقلاب اعدام شد.

یعنی آقای کاتوزیان؟

بله.

بعد از برهم خوردن آن تشکیلات، مبارزه را چطور ادامه دادید؟

یک تشکیلات تقریباً علنی در دماوند داشتیم به نام انجمن کاوش های دینی و علمی که سعی می کردیم چهره های مبارزه و انقلابی را برای سخنرانی به آنجا ببریم. هدف از این کار، تأثیرگذاری این سخنرانی ها بر مذهب سنتی و رایج روحانیون در دماوند بود که به دور از دیدگاه های امام خمینی فعالیت می کردند. از جمله اعضای انجمن کاوش های دینی و علمی افرادی مثل حسین شریعتمداری و اصغر نوروزی و محمود صفری بودند.

شما و آقای شریعتمداری؟ دو اصلاح طلب و اصولگرای دو آتیشه امروز، هم تشکیلاتی دیروز؟ عجیب نیست؟

آن زمان، چیزی که ما را دور هم جمع می کرد این بود که باورهای مذهبی ما و رعایت مُحرمات الهی و انجام واجبات برای ما شفاف و روشن بود؛ همگی بر این باور بودیم که باید با رژیم شاه مبارزه کرد و مذهبی که بتواند در مقابل ظلم موضع گیری کند را ترویج کرد. طبیعتاً فصل مشترک دیدگاه های ما دیدگاه های مرحوم امام خمینی بود، لذا بحث های امروزی مطلقاً در میان نبود. بسیار با هم صمیمی و گرم بودیم و اصلاً به اختلافی نمی خوردیم. اختلاف جدی ما با همان جریان های مارکسیستی بود که در دماوند وجود داشت.

همینجا اشاره کنم که حزب توده در دماوند بسیار پرنفوذ و پرقدرت بود، بنابراین جریان های کمونیستی که گفتم شاید تتمه و باقیمانده از حزب تودهای بودند که دیگر نبود ولی این جریانات گریز از مذهب کار خودش را انجام می­داد به نحوی که جوان­ها هم عادت کرده بودند به محض اینکه دو کلمه انگلیسی یاد می­گرفتند سعی می­کردند تظاهر کنند از مذهب هم فاصله گرفته اند؛ یعنی مد شده بود.

یعنی نماد مدرنیته و روشنفکری شده بود؟

در واقع گریز از مذهب و تظاهر به مخالفت با نمادهای مذهبی با مدرنیته و روشنفکری کاملاً تطابق داشت. اما انجمن کاوش های دینی و علمی این ادبیات را جاری و ساری کرد که می توان تحصیل کرده و دانشجو بود ولی به مذهب هم اعتقاد داشت. ما سعی می کردیم با برگزاری برنامه های تفریحی مختلف، افراد را جذب کنیم و هدفمان این نبود که فقط به وسیله سخنرانی یارگیری کنیم. برای مثال، اردوی سه روزه به دریاچه دماوند می گذاشتیم و افراد خود به خود به ما می پیوستند.

ادامه دارد.../1

 

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: