گشتوگذاری از قلعه مرغی تا مدرسه موشها؛
گشتوگذاری از قلعه مرغی تا مدرسه موشها؛
چهارم دی ماه در نخستین برنامه تهرانگردی منطقه 19بعد از بازدید از برج مراقبت فرودگاه قلعه مرغی که نخستین برجی از این قبیل است که در ایران ساخته شده، هنوز از بوستان ولایت خارج نشده بودیم که معاون فرهنگی–اجتماعی منطقه میگوید: «خبر دارید فیلم شهر موشها در همین بوستان ساخته میشود؟» خبر داشتم اما میگویم: «مگر موشها جمعهها هم به مدرسه میروند؟» و ادامه دادم: «تا اینجا که آمدیم، برویم سری هم به موشها بزنیم» شهردار منطقه میگوید: «روز جمعهای شاید تعطیل باشند!» معاونش میگوید: «نه! مشغول کارند.»
از خیابانهای دوار پارک به ورودی محوطهای میرسیم که سولههای معروف پادگان قلعهمرغی که ساخته مارکف گرجی است، در آن قرار دارند. همان سولههایی که هنوز شهرداری کامل آنها را تملک نکرده و هنوز بخشی از آنها جزو اموال و داراییهای نیروی هوایی است. جلو یکی از سولهها میایستیم، هنوز به ورودی نرسیدهایم که منیژه حکمت به استقبال میآید. نمیدانم چطور خبردار شد که داریم به شهر موشها میآییم. بعد از سلام و علیک چشم حکمت به جمعیت، خبرنگاران و عکاسان همراه میافتد. میخندد اما نگرانی از ورود این فوج از میهمانان ناخوانده در پشت خندهاش پیداست. رو به جمعیت میگوید: «دوستان! تا الان به جز گروه سازنده فیلم کسی لوکیشن شهر موشها را ندیده، از عکاسان خواهش میکنم عکس نگیرند.» جملهاش که تمام شد، پشت سرش یک برگه تایپ شده، هشدار خانم تهیهکننده را تکرار میکند، با عکس یک دوربین که روی آن ضربدر خورده است.
پشت سر منیژه حکمت راه میافتیم. آنچه میبینیم دالانی است که سمت چپش دیواره شهر موشهاست. دیوار پشتی. پشت دیوار، شهر موشهاست. دیوار را دور میزنیم تا به ورودی شهر برسیم. باورش مشکل است، یک شهر واقعی در اندازه موشها! پلهها را بالا میرویم، حکمت جلو جمعیت دستانش را به دو طرف باز میکند: «لطفاً عکس نگیرید!» چند عکاس کار خودشان را میکنند. به عکاسان میگویم: «از دکور عکس نگیرید!» لنز دوربینها به سمت ما، یعنی من و حکمت میچرخد که درباره جزئیات پروژه صحبت میکنیم. چند نفر از عوامل دکور و تهیه به جمع اضافه میشوند و حکمت آنها را به تهرانگردان معرفی میکند. چای و شیرینی میآورند و دور میگردانند. هنگام نوشیدن چای، حکمت میگوید: «بیشتر شخصیتهای شهر موشها همان شخصیتهای مدرسه موشها در دهه 60 هستند؛ کپل با نارنجی ازدواج کردهاند و حالا بچه دارند، نارنجی معاون شهربانی شهر موشها شده و...» میگویم: «لابد چندتایی مهاجرت کردهاند، چندتایی معتاد شدهاند و برخی بیکارند» جمعیت میخندد.
یکی از همراهان تذکر میدهد که زمان گذشته و از برنامه تهرانگردی عقب میافتیم؛ راه میافتیم، جلو در سوله میایستیم تا از اهالی شهر موشها خداحافظی کنیم که یکی میگوید: «خانم برومند هم آمد!» سر میچرخانم و مرضیه برومند را پشت فرمان ماشینش میبینم که هاج و واج سه ون و چند خودروی اداری را جلو لوکیشن فیلمش نگاه میکند. دست تکان میدهم و دوبار پی هم و بلند صدا میزنم: «خانم برومند!». کارگردان شهر موشها سریع ماشینش را پارک میکند و با لبخندی ژرف به سوی جمع میآید. میگوید: «تازه رسیدید؟» جواب میشنود: «نه! رفتیم شهرتان را دیدیم» لبخند برومند جایش را به دایرهای از تعجب روی لب میدهد و خانم کارگردان میگوید: «قدم ما شور بود؟!» میگویم: «یک بار هم با شما میرویم در شهر» حکمت آن میان با اشاره به برومند میگوید: «صاحبش آمد!» دوباره راه میافتیم تا این بار در قاب عکس عکاسان شهر موشها رونمایی شود. مجوزش را صاحبش داده است.
پشت به شهربانی شهر موشها با مرضیه برومند و منیژه حکمت عکس یادگاری میگیریم، حالا بخش بزرگی از شهر موشها در تصویر ثبت میشود. همینجا بود که از تهیهکننده و کارگردان شهر موشها پرسیدم: «شهر شما شورا هم دارد؟» و برومند جواب داد: «شما ریاست افتخاری شورای شهر موشها را قبول میکنید؟»؛ با لبخند پذیرفتم. فردای آن روز روزنامهها و خبرگزاریها تیتر زدند: «احمد مسجدجامعی رئیس شورای شهر موشها شد». چند عکس دیگر و پایان دیدار از شهری که مثل مدرسهاش در سالهای دهه 60 خاطرهساز شد.»
سوار ون میشویم. رو به شهردار منطقه و معاون فرهنگیاش میگویم: «تکلیف باقی سولهها چه شد؟» میگویند در تلاش هستند تا الباقی هم با رضایت نیروی هوایی تملک شوند. یاد تاریخ میافتم که نخستین هواپیماها در اینجا فرود آمد و از این جا برخاست و مردمان برخی ولایتها برای توسعه صنعت هواپیمایی از کیسه خود مایه گذاشتند و هواپیماهایی بهنام ولایت خودشان خریدند که نمونههای آن همچنان باقیست. یاد همه کسانی افتادم که در خطوط هوایی نظامی و غیرنظامی در اینجا آموزش دیدند و در دفاع از حیثیت ملی ایران در جنگ و صلح کوشیدند. حتی آن روزهایی که هواپیما ابزار تجمل بود نه وسیله دفاع و رفاه و به خاطر همین مردم دسته دسته به تماشای برخاستن و فرود آمدن آن میرفتند. از اینرو پیشنهاد دادم که اینجا به موزه هوانوردی اختصاص یابد.
در ادامه به مسئولان شهرداری منطقه گفتم: «با عوامل شهر موشها همکاری کنید تا همانها برای بهرهبرداری از این سولهها برنامهریزی کنند. آنها این کارهاند و کارشان را بلدند و آموزش شهروندی با قصه موشها برای کودکان شنیدنیتر و دیدنیتر است.» شهردار میگوید: «قرار است همینطور باشد.»
امیدوارم خانم برومند همچنان بر همان عهد بماند و آن سوله را برای حفظ و نگهداری عروسکها و آموزش کودکان و نوجوانان به سبکی پرجاذبه و نوین بنماید. او از سالها قبل برای حفظ اسناد، آرشیو و عروسکهای گوناگون سینما، تلویزیون، اقوام، شهرها و همچنین عروسکهای شهر موشها بهدنبال ایجاد مرکزی در خانه عروسکها و سولههای قلعهمرغی بود. او همیشه هنرمندانه صحنه و عرصه هنر ایران را آراسته است.
داشتیم بیرون میرفتیم؛ مقصد بعدی دیدار با مادر دو شهید بود. خانم برومند هدیهای برای او فرستاد. وقتی به دیدار آن بزرگوار رفتیم، شهردار منطقه هم سکهای هدیه کرد و آن خانم گفت: من از دیدن شما خیلی خوشحال شدم اما گرفتن برخی هدایا برایم خوشایند نیست ولی با میل و رغبت عروسک شهر موشها را پذیرفت.
منبع: روزنامه ایران