الهام فخاری
ماجرای مادرانه و آزمایش کد ژنی
بهخاطر چند روز تعطیلی پیدرپی، ناگهانی و دیر گفته بودند، ولی رونمایی تندیس یکی از بهترین فرزندان ایرانزمین و یادبود یک کوهنورد جهانی، رادمردی از شهر نقده که در دهه 80 بر بلندای کوهستان جاودانی شد، در میدان درکه برنامهریزی شده بود. درکه و میدان درکه که روزی پیشدرآمد و محلهای در آستانه یک گذرگاه کوهستانی بوده، فشردهای از رستورانها و چایخانهها را کنار هم دارد و راهی که همچنان به سوی بلندیهای البرز از جبههای بر دامنه توچال میان درختان جنگلی دره برقرار است. ساعت پنج عصر یک روز آغازین خرداد درکه مانند همیشهاش نبود، بهخاطر هشدارها و دستورهای بهداشتی همه بسته بودند. در آن سایهروشنهای میدانگاه شورایاران درکه آمدند و خوشوبش کردیم. یادنوشتهای کوتاه و خودمانی در سوگ کوهنورد جانباخته کنار پایه تندیس کار گذاشتهاند. این تندیس با پیگیری یکی از نمایندگان مردم در مجلس دهم آماده شده و کمیسیون نامگذاری شورا و مدیران شهرداری هم به پاسداشت و برای همبستگی میان قومهای ایران و برای ارجنهادن به منش زندهیاد محمد اوراز کار را پیگیری کردهاند. پس از آنکه حاضران سخن گفتند و یک کوهنورد خردسال که تازه از پناهگاه پلنگچال برگشته بود روبان رونمایی را باز کرد، نماد «رادمنشی ایستاده بر بلندای شرف» بخشی از هویت نمادین ایران، تهران و درکه ماندگار شد. تا اینجای آن روز داستان یک رونمایی رسمی بود، ولی آنچه پس از آن گذشت، یک روایت کلیتری داشت که برایم برجستهتر شده است. یک نشست فوری شهری برای پیگیری چند موضوع داشتیم كه طول کشید. ناگزیر در همان ناحیه شهری دیدار برخط (مجازی) با حاجداود صفا، برادر شهید و رزمنده جانباز عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) را انجام دادیم. او هم کلیدواژهاش «مردم» بود. گفت هرچه هم که فناوریهای پیشرفته دفاعی و جنگی داشته باشیم، باز باید حواسمان باشد که اینها را برای زندگی بهتر مردم میسازیم و میآوریم و برای دفاع از سرزمین و میهن هم باید برخی از همین مردم ابزارها را به کار بگیرند، پس اصل همه این کارها و ابزارها مردم هستند.
از دلسوختگیهایش هنگام گذر از خاکریزهای پیرامون خرمشهر که میگفت، از نوجوانهایی که از رویارویی با دشمن و مرگ کنار نکشیده بودند، از بازگویی درباره چهرههای رنگپریده خفته به خون، چشمهایش تر شد. مهربانی و نیکخواهیاش و امیدی که به همنسلان من بازگو کرد، همیشه به یادم میماند. در آن حالوهوا که از ساختمان بیرون آمدیم، کمی تا غروب مانده بود. یکی از دوستان پیشنهاد کرد پیش از برگشتن و رفتن هر یک به خانههایمان، برویم به بلندیهای بالای کوه، جایی بالای ولنجک سر بزنیم. رفتیم، درها با آگهی هشدارهای بهداشتی بسته بود، بگومگویی هم شد، ولی در آن شامگاه ماندگار، دوستان تازهای یافتیم و با چای و خرما با فاصله اجتماعی گلو تازه کردیم. جایی است که به گمانم هر که خود میتواند تجربهای ویژه از دیدار با خویشتن، از دیدار بر بلندای کوه بسازد، گذشته از آرمانها یا باورهای مذهبی، جایی است که چهار شهید گمنام، چهار پیکر بینامونشان از چهار جوان (کمتر از 25 سال که اکنون با ماجرایی مادرانه و آزمایش کد ژنی یکی از آنها شناسایی شده) چهبسا سرشار از امیدها و آرزوهایی خاموششده، بازگشته از جنگ و نبرد برای میهن و مردم، درست بالای سر شهر، بیسخن، بیخواهش بیآلایشی، امانت آمدهاند. پیشتر از این هم چندباری به اینجا سر زدهام، دور از آنهمه فشردگی و همآوردی و ستیز و کشمکش، آنی از همه رها هستی، دور از همه، بر بلندی، تکیه بر سینه کوه، میتوانی درنگ کنی، با آدمهایی که گمان کردهاند از هم خیلی دور هستند، گفتوگو کنی و پرامید و دلخوش بازگردی.
بدانی که کسانی باور دارند که میشود کارهایی سودمند، برای همه مردم، برای سربلندی ایران، با هم و در کنار همه گوناگونیها به انجام رساند. آن شب ولی، روزگار دیگری بود، یادبود آزادسازی خرمشهر، درست در آستانه روز استواری و پایداری دزفول که نماد و تندیس هممیهن کوهنورد و کُردتبارمان، «قلهنورد شرافت و پاکدامنی» را رونمایی کرده بودیم، خوشرویی و مهربانی آقای زارعی و جوانان همراهش هم روشنایی امیدبخش ساخت. برای برخی دوستانم که نمایی و نوشتهای درباره آن شب فرستادم، بیشترشان پرسیدند کجاست؟ نمیدانم، اگر بخواهم نشانی بدهم، باید بگویم بالای ولنجک، بالای کوه، کهفالشهداء، یا بهتر است بگویم جایی که میتوان پرسید، آموخت و دانست که «خانه دوست کجاست»؟ با حالوهوای خودتان بروید، جایی است که شاید هر کسی به شیوه خود درمییابد، گمان میکنم که دوستش بدارید.
الهام فخاری-عضو شورای اسلامی شهر تهران
منبع: روزنامه شرق